یگان ما چندتایی داشت که نصف متمایل به دوسومش _ بستگی به طبع شما داشت و تعریفتان _ قابلیت بهره وری نداشت از این رو بامدادان که بانگ بیدار باش بر میخاست صفی طویل از جوانان جاصابونی آبی به دست _ آن روزها خبری از صابون مایع و جایگاهش نبود _ بر درگاه آبریزگاههای یگان انتظار را تجربه می کردند و بانگ و نواهای موزون و ناموزون که آن روزها هنوزش آوای انتظار ننامیده بودندشان سامعه را نوازش می داد !!! و فدوی به سبب زود خیزیم _ ربع ساعتی پیش از بانگ بیدار باش بر می خاستم _ از این رامش و خنیای بامدادی محروم بودم و اگر اصل ابطال پذیری پوپر _ پیغامبر غرب _ را پذیرفته باشی شمول آن حکمت بزرگمهری زیر سوال خواهد رفت که : سحرخیز باش تا کامروا گردی و اقبالمان از این نظر بلند بود که نیاز به آبریزگاه در گستره ی روز در تابستان قابل قیاس با زمستان نیست و بگویم که خوابگاههای دانشجویی و مساجد و زندانها و رستورانهای تو راهی نیز از این مصیبت در امان نیستند ؛ و اما اردوگاه تلو آنجا که آموخته ها را با کار باید بست و آزمون گاه است ما بر پشته ای در چادر مستقر بودیم و جایگاه قضای حاجت در ته دره ای که بی اغراق باید 200 زینه _ پله و مرحله _ را با شیب 60 تا 70 درجه طی می کردی تا به فضاهای تنگ بی آب و روشنایی می رسیدی و به جستجوی لولهنگی _ آفتابه _ بر می آمدی و اگر بخت مدد می کرد مخزن آب داشت و تو می توانستی که کار را با سرانجام رسانی و در نظر آورید که نیم شبی تنگتان می گرفت خواب آلود و چون مستان هتره خوران زینه ها را می پیمودی و در تاریکی به جستجوی آفتابه بر می امدی و آبش می کردی و در همان ظلمات به گور اندر می شدی و قضای حاجت می کردی و بر آمدن شبانه از 200 زینه را به تجربت می نشستی و دست می شستی و به بستر می رفتی تا خواب شبانه را تداوم بخشی و همینها بود که عده ای را به کارهایی وا می داشت که بانی افزایش ضریب بهداشتی ناحیه بود !!! و همان دوست کتاب ساز رامسری _ متد اطلاع رسانی قطره چکانی _ به جد می گفت که تا به مصیبتی گرفتار نیایی قدر عافیت ندانی این بار که به خانه اندر شوم ماذر را خواهم گفت که سفره به آنجا _ استعاره ی مصرحه که ابلغ من التصریح است _ برد و طعام آنجا خوریم که در قیاس با آنجای اینجا آنجای خانه ی ما بهشت را ماند و روایح آنجا مشام را می نوازد که بوگیر در آن نصب است و ما با استماع این لطایف حالها می کردیم و چیزی نمانده بود که به سماع نیز برخیزیم. اگر می بینید که فدوی در این مقال به اصرار و تکرار لفظ آبریزگاه را استعمال میکند حکمتی دارد وگرنه ما نیز با نامهای دیگر و رایجتر این جایگاه آشناییم ؛ خوب من آب بریز.
عزیزنسین داستانی دارد که : اگر می خواهید فرهنگ ، اقتصاد ، تجارت ، گردشگری و در یک کلام زندگی مردمان را به و بهتر سازید آبریزگاههای عمومی را در یابید و استناد می کند به تجربه ی قهرمان داستانش که جمیله ی متموله ی فهیم و اهل کمالی از دیار از ما بهتران را به زیستن با خویش راغب کرده و قراری با هم نهاده اند تفرج در شهر را و ساعتی نگذشته بانو را نیازی ناگفتنی در تنگنا می نهد و به هر کجا که سر می زنند و سرک می کشند یا نمی یابند یا با هفت قفل آهنجوش مقابل می شوند و در نهایت آن بهشتی دختر اهل فرنگ بی محابا دری باز می بیند و به درون می شود و خویش را آسوده می کند و از تنگنا می رهاند و قهرمان قصه را رها می کند و می رود و بعدها به کاغذی سرافرازش می کند و در آن می نویسد که مرده شور ببره مملکتی رو که برای فوری و فوتی ترین نیاز بشری فکری نکرده و زندگی این جوان استانبولی را با دوزخ بدل می کند . ما که نرفته ایم اما گویا عقلای ترک اندرز نسین را به گوش جان شنیده اند و کارهایی کرده اند، خواهرزاده ی ما که تنها یک پروژه تا کارشناسی معماری فاصله دارد در پی آن است که طرحش را مجتمع سوارکاری کار کند و ما گفتیمش که برادر جان این طرح آبریزگاه عمومی را دریاب که مبتلا به جامعه است و می گوید که چنین طرحی پذیرفته نمی آید که در مراجع و مجامع معماری از آن سخنی در میان نیست ، چه بگویم که عیسی (ع ) را دیدند از شهری می گریخت گفتندش تو که کور بینا می کنی و مرده زنده و دم مسیحایی داری و.. . از چه می گریزی ؟ گفت از احمق می گریزم که هنوزش دارویی به بازار نیامده ؛ باشد که ننه و نانو و هسته و بنیاد دست به دست هم دهند و این لاعلاج را چاره ای کنند .