در ايام قديم و در بلاد ايران زمين كه قحط الاسواد بود و سواد مكتبخانهاي در حد اجحاف نشود، اساتيد امروز اين مملكت از رونق رزق و ريال برخوردار بود و براي هر خط كتابت ستاندن مرغ و خروس سهل تا پايان سطور شايد هديه گوسفند و حشم سهل مينمود .... ! همينكه سواد مكتبي جاي خود را به سواد قهوهخانهاي داد و مردم اخبار و حديث و سواد از قهوهخانه آموختند قهوهخانهها به عنوان ركن چهارم دموكراسي يا "مطبوعات" عمل نمودند و مردم يك دست به قهوهخانهها گسيل شدند و بدين جهت قهوهخانهها شكل و ساماندهي گرديد و يكدست قهوهخانه عاشيقها، چوببرها، پولدارها، گوشبرها و و و ...
در اين قهوهخانهها خبرنگاری نيز داشت پا ميگرفت و هركه جذبه و اعتماد بيشتر بدست ميآورد سر و كلهاش شلوغ و آنچه تنها به او ميماند حساب پول افرادي كه چايي مفتي يا ديزي مفتي نوشجان كرده و رفته بودند و قهوهخانهدار حساب همه را از او ميستاند و بدين ترتيب خبرنگاری در ايران پا می گرفت.!
اينكه سرنوشت شكلگيري خبرنگاری بدينگونه رقم خورده جاي تأسف نيست، سرنوشت فرهنگ ما را چنين رقم زده و الا اگر اين توفيق درحمامهاي خزينهاي قديم هم اتفاق ميافتاد باز توفيقي نبود، چون بايستي از چرك و كثافت بدن برخي ميگفتي و برخي را در انجام فريضه غسل تعريف مينمودي!!
خلاصه اين خبرنگاری در هر جا پاگرفته و شكل ميگرفت يا بايد هزينه ميكرد و يا از چرك و زشتي ميگفت يا به تمجيد از مهارت در غسل برخي ترانه ميسرود!براستي اگر اين خبرنگاری در كافيشاپهاي امروزي شكل ميگرفت، چي ميشد...؟ راحتالحلقوم، تودلبرو، عزيز بابا، ناز ماما، بلا دور...!!