loading...
دلبرانه
تارا بازدید : 17 سه شنبه 16 مهر 1392 نظرات (0)
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا به حال به فکر ازدواج افتاده ای؟

ملا در جوابش گفت: بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم.

دوستش دوباره پرسید: خب، چه شد؟

ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم،

در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود،

ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود.

به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا،

ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود.

آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که

هم بسیار زیبا و هم اینکه خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود،

ولی با او هم ازدواج نکردم.

دوستش کنجاوانه پرسید: چرا؟

ملا گفت: برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم.

هیچکس کامل نیست.

پس بیایید اینگونه نگاه کنیم:

مرد را به عقلش، نه به ثروتش

*

زن را به وفایش، نه به جمالش

*

دوست را به محبتش، نه به کلامش

*

عاشق را به صبرش، نه به ادعایش

*

مال را به برکتش، نه به مقدارش

*

خانه را به آرامشش، نه به اندازه اش

*

اتومبیل را به کاراییش، نه به مدلش

*

دانشمند را به علمش، نه به مدرکش

*

مدیر را به عمل کردش، نه به جایگاهش

*

نویسنده را به باورهایش، نه به تعداد کتابهایش

*

شخص را به انسانیتش، نه به ظاهرش

 

باتشکر فراوان از ناشناس


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 114
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 41
  • بازدید سال : 529
  • بازدید کلی : 4,023